به مناسبت گرامیداشت سالروز شهادت دکتر چمران و روز بسیج اساتید؛
دل نوشته
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند**رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
فریادشان تموج شط حیات بود**چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مینویسم و مینویسم، اما به آزادۀ کوهستانهای لبنان، قلههای سر به فلک کشیدۀ کردستان و کوهپایههای خوزستان که میرسم، زبان قلم به لکنت میافتد، از فرمانم سر میبیچد، درفش«ابی واستکبر» به کف میگیرد. آخر سخن از شیر مرد کنج آزادگی است. شهید چمران بلند پروازی که عبای مندرس هستی را هر روز پنج نوبت از روی دوش برمیداشت و کلاه زندگی را به احترام فتوت و مردانگی روزی هفده بار از سر. گوشه گیری که به فرمودۀ خواجه «درونش از جهان فراغ داشت» و در زیر این سقف نیلوفری سر به کمان ابروی کس فرونمیآورد. کسی که تعلق نتوانست مسخش کند و به آنچه که باید میرسید، رسید. خلوصش را باید از خلوت شب پرسید و بلندی پیشانیش را از آفتاب نیمروز. چون دید در عالم نمیگنجد و این قفس خاکی ظرفیت وجود شکوهمندش را ندارد، قالب تن را به هم درشکست و رفت، سپید روی و سرافراز. در گنبد افلاک غلغله درافکند بدون آنکه کسی بفهمد که بود. همین بس که پروردگار در توصیفش میفرماید:« اولیایی تحت قبائی لایعرفهم غیری».